شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

پانصد روزگی

سلام شیرین شیرینا امروز 14 دیماه 91  من و بابا که باورمون نمیشه500 روز گذشته باشه . دیروز به بابا گفتم :"باورت میشه شادن 16.5 ماهه باشه؟"بابا گفت:" نه!!!!وقتی تازه دنیا اومده  بود و همش گریه میکردی یا خودم میگفتم خدایا تا کی این بچه بزرگ شه"             دیگه خودکفا شدی ،غذا رو دیگه از دست من نمیخوری ! باید خودت بخوری .قاشق و هم بر عکس میذاری دهنت ،فکر کن با این وضعیت سوپ و ماست هم  خودت میخوری .روزی 3 دست لباس عوض میکنم برات. (هر قاشق هم که میخوری "به به " میگی فدااااااای تو) به بابا میگفتی   " با "       بعد...
14 دی 1391

شادن نیست!

4 شنبه صبح 28 آذر ساعت 4:30 از خواب بیدار شدم بهت شیر بدم نگاه کردم دیدم سر جات نیستی .روی تخت ما هم نبودی. اجیر شدم با دقت نگاه کردم دیدم واقعا نیستی .پایین تخت و نگاه کردم گفتم شاید خدا نکرده روی زمین افتاده باشی اما نبودی. رفتم توی اتاقت و نگاه کردم اونجا هم نبودی.یهو هول کردم بابا رو بیدار کردم  گفتم :مهدی پاشو شادن نیست! بابا از جاش پرید گفت:یعنی چی نیست ؟! بابا برقا رو روشن کرد توی اشپزخونه زیر میز ،صندلی ،مبلا، پشت پرده ،همه جا رو گشتیم اما نبودی. دوباره رفتیم سمت اتاقها. دیگه داشت نفسم بند میومد که یهو بابا گفت اینجاست اگه 5 ثانیه دیرتر اینو میشنیدم غش کرده بودم.رفته بودی بین تخت ما و جایی که واست درست کردیم خوابیده بودی چون ا...
4 دی 1391

سی و نه و نیم درجه

روز جمعه 17 آذر یه مقدار جزئی آبریزش بینی داشتی که بردیمت دکتر و دارو داد.دوشنبه  شب خوابوندمت و رفتم کارهای خونه رو بکنم حدود ساعت 1:30 برگشتم تا هم شیر و هم داروهات و بدم،احساس کردم داغی تب سنج گذاشتم 38/5 درجه بود با خودم گفتم پاشویه کنمت اگه تبت پایین نیومد بابا رو بیدار کنم.شیر و دارو بهت دادم و شروع کردم به پاشویه کردن .هر 10 دقیقه درجه میذاشتم اما فرقی نمیدیدم دیگه کم کم داشتم می ترسیدم بابا رو بیدار کردم .با همدیگه حوله خیس روی پیشونیت گذاشتیم اما فایده نداشت شال و کلاه کردیم و ساعت 3 همونطور که خواب بودی بردیمت اورژانس اطفال بیمارستان اتیه.دکتر معاینه ت کرد و گفت گلوش التهاب داره و تبش 39/5 درجه ست ،فوری داروهاشو بگیرید و همی...
28 آذر 1391

سرسره

سلام سلام دخمل ناناز مامانی ، شیطون بلا ، طلا طلا                         بعد از 2 هفته غیبت و رفتن به شهر مامان و بابا برگشتیم.چند روز قبل اینکه بریم واست سرسره خریدیم که خیلی خوشت اومد و خیلی باهاش سرگرم بودی .وقتی برگشتیم خواب بودی صبح که از خواب بیدار شدی اومدی توی هال و چشمت به سرسره افتاد اینقدر هیجان زده شده بودی همش به سرسره اشاره میکردی و میخندیدی و به سرعت خودتو رسوندی به پله هاش و سر خوردی .عروسکهاتو میذاری سر بخورن دیگه خلاصه هر چی دم دستت باشه سر میدی کنترل tv ،گوشی موبایل . هم...
9 آذر 1391

شادن چهارده و نیم ماهه

سلام ستاره طلایی اینقدر شیطون بلا شدی که کمتر وقت می کنم به وبت سر یزنم اول از همه بگم که دو تا از دندونهای کرسیت در اومدن  و همش داری لپ چپت رو با با انگشتت فشار میدی   مبارک مبارک  دندونهای کرسی چپ بالا و پایین روز به روز خوردنی تر و باهوش تر میشی و تقریبا همه چیو متوجه میشی هر موقع لباس تنت می کنم بهت می گم برو خودتو تو آینه ببین. میری جلو آینه می ایستی وو با لبخند رضایت خودتو نگاه می کنی. وقتی با تلفن صحبت میکنی گوشی و میگیری کنار گوشت و و کل خونه رو راه میری و حرف میزنی. جمعه صبح زودتر از خواب بیدار شدی و با بابا رفتی پارک و مثل همیشه دنبال گربه ها. گربه های پارک دیگه از...
19 آبان 1391
1